ASLONASAB>>>>><<<<<<<<اصل و نسب

از نظراتتون خوشحال میشم

ASLONASAB>>>>><<<<<<<<اصل و نسب

از نظراتتون خوشحال میشم

مجروح شدن حضرت زهرا (س)بدست قنفذ

حضرت زهرا (س) جلوی در خانه بین مردم و امیرالموئمنین (ع) مانع شد قنفذ ملعون با تازیانه به ان حضرت زد بطوری که وقتی حضرت از دنیا می رفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود خداوند قنفذ را و کسی که او را فرستاد لعنت کند 


دستور ابوبکر برای حمله و اتش زدن خانه

عمر فرستاد کمک خواست مردم هم امدند تا داخل خانه شدند و امیرالمو ئمنین هم سراغ شمشیرش رفت 

قنفذ نزد ابوبکر برگشت در حالیکه می ترسید علی(ع) با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدت عمل ان حضرت را می دانست.

ابوبکر به قنفذ گفت :((برگرد اگر از خانه بیرون امد دست نگهدار وگرنه در خانه اش به او  هجوم بیاور و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به اتش بکشید ))قنفذ ملعون امد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم اوردند . علی (ع) سراغ شمشیرش رفت ولی انان زودتر به طرف شمشیر ان حضرت رفتند و با عده زیادشان برسر او ریختند . عده ای شمشیرها را بدست گرفتند وبر ان حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و برگردن او طنابی انداختند .  


دفاع امیرالموئمنین (ع)از حضرت زهرا (س)

علی(ع) ناگهان از جا بر خاست گریبان عمر را گرفت و او را گرفت و به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی گردنش کوبید و خواست او را بکشد ولی سخن پیامبر(ص) و وصیتی را که به او کرده بود بیاد اورد وفرمود :ای پسر صهاک   قسم به ان که محمد را به پیامبری مبعوث نموده است می دانستی  که تو نمی توانی به خانه من داخل شوی

 

اتش زدن در خانه و مجروح شدن حضرت زهرا (س) به دست عمر

عمر اتش طلبید و انرا بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد حضرت زهرا (س) در مقابل او در امد و فریاد زد: یا ابتاه یارسول الله عمر شمشیر را در حالیکه در  غلافش بود بلند کرد و به پهلوی حضرت زد ان حضرت ناله کرد : یاابتاه  عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی حضرت زد ان حضرت صدا زد یا رسول الله ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند 


 

         

شیعه بشم یا سنی؟

یه روز با خودم گفتم بیام  یه دین انتخاب کنم و عاقبت به خیر بشم  رفتم سراغ پیامبران. دیدم خدا اخریش رو  به اسم حضرت محمد(ع) مبعوث کرده و دیگه نیست خوب تا اینجا تکلیفم معلوم شد  دین من شد اسلام.

خوب گفتم تا اینجا دینم معلوم شد ولی ایشان که فوت(شهید) شدن حالا چیکار کنم؟

حتما خدا ما رو همینجوری بدون راهنما ول نمیکنه یه جانشینی داشتن حتما! رفتم تحقیق کردم دیدم بعد ایشون یه عده از رهروان ایشان اسمشون شده شیعه یه عده شده سنی موندم سر دو راهی کدوم درست میگن از کجا بفهمم؟ هر کدوم هم میگن ما راست میگیم ! چی کار کنم ؟

گفتم بیام از عقلم استفاده کنم  اخه خدا عقل رو داده برا همین روزها . با خودم گفتم من تو زندگیم همیشه از همه چی بهترین رو خواستم بهترین پدر و مادر  بهترین رفیق . تو مدرسه و دانشگاه بهترین استاد  از لحاظ فکری و عملی (خوب اگه راستشو بخوای اون دنیا هم بهشتو می خوام اونم طبقه اخرش) چون قاعدتا توی اینا اگه بهترین باشی اخرش تو هم میشی جزو بهترینها.

گفتم بیام بین بهترینهای دو طرف مقایسه کنم شیعه = علی(ع) و سنی =  عمر

متوجه شدم علی(ع) از کودکی با پیامبر بوده و اصلا بت پرستی نکرده تا زمانی که اسلام رو پیامبر عرضه کرده یعنی از اول پاک . ولی عمر بت پرست بوده  و بعدا مسلمون شده.

نگهداری از دین نیاز به شجاعت داره حضرت علی(ع) همیشه تو جنگ صف اول بوده تازه میگن زره  ایشون هم پشت نداشته یعنی هیچ وقت به دشمن پشت نمی کردن  ولی عمر دائما فراری بوده و بعد از تموم شدن جنگ موقع تقسیم قنائم می رسیده.

فکر کردم دیدم جانشین پیامبر بودن نیاز به عقل و هوش فراوان مثل خود ایشان داره و تحقیق کردم  دیدم پیامبر گفتن من علمم رو به دستور خدا به علی انتقال دادم و نمونش  حضرت علی(ع) یه شب تا صبح برای شخصی از حرف (ب) بسم الله  صحبت می کنن تازه می گن هنوز تموم نشده و کلی دیگه طول میکشه ولی عمر چندتا شتر نظر میکنه  تا سوره بقرة رو حفظ کنه بعد از بیست سال  موفق میشه

دیدم رهبر باید عادل باشه خوندم عمر در دوران حکومتش رفقاش خیلی وضعشون خوب بوده  و مالیات نمی دادن و چند برابر از بیت المال بهشون میداده و ایرانی های مسلمان رو هم تا میشده اذیت می کرده ولی حضرت علی(ع) گفتن دوران حکومت من اگر بیت المال جزء جهیزیه زنان باشد ان را پس میگیرم.

دیدم یه جا حضرت رسول گفتن  حضرت زهرا (س)  را هر کس ازار دهد مرا ازار داده و هر که مرا ازار دهد خدا را ازار داده.

تحقیق کردم دیدم  حضرت علی(ع) داماد پیامبر و همسر حضرت زهرا(س) بوده  ولی عمر به ایشان جسارت کرده و سیلی زده است.

خواندم زمان فوت پیامبر حضرت علی(ع) و دوستان ان حضرت مشغول غسل و حنوط ایشان بودند ولی عمر مشغول شورا درست کردن برای گرفتن خلافت پیامبری که هنوز دفن نشده  بوده.

تحقیق کردم دیدم برای جانشین پیامبر  که پاکترین شخص عالم بوده باید نسب پاکی داشته باشی  که بشی عالم دین و امام مردم که یکی نیاد بگه من از تو پاک تر و با اصل و نسب تر  و شایسته تر به امامت هستم اخه هر کاری یه ظرفیتی می خواد!

متوجه شدم نسل حضرت علی(ع) از پیامبران و یکی از انها حضرت ابراهیم(ع) است ولی عمر رو خودتون می تونید بخونید فقط وحشت نکنید و نگید نمیشه !!!


در اخر دیدم عمر همیشه وقتی تو مشکلی گیر میکرده میگفته   "لولا علی لهلک العمر" اگر علی نبود عمر هلاک میشد

حالا شما بگید   شیعه بشم یا سنی؟؟؟؟؟؟؟؟


اولین بیعت کننده با ابوبکر خر

علی(ع) فرمود : ای سلمان ایا می دانی اول کسی که با او بر منبر پیامبر (ع)  بیعت  کرد که بود ؟ عرض کردم  نه ولی او را در سقیفه بنی ساعده دیدم هنگامی که انصار محکوم شدند اولین کسانی که با او بیعت کردند  مغیره بن شعبه و سپس بشیر بن سعید و بعد ابوعبیده جراح  و بعد عمربن الخطاب و سپس سالم مولی ابی حذیفه  و معاذبن جبل بودند .

فرمود : درباره اینان از تو سوال نکردم ایا دانستی هنگامی که از منبر بالا رفت  اول کسی که با او بیعت کرد که بود ؟ عرض کردم نه ولی پیرمرد سالخورده ای که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین چشمانش جای سجده بود که پینه ان بسیار بریده شده بود !!

او بعنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمی کرد  و در حالیکه میگریست  گفت : "سپاس خدایی که مرا نمیراند تا ترا در این مکان دیدم  ! دستت را برای بیعت باز کن" ابوبکر هم دستش را دراز کرد  و با او بیعت کرد  و سپس گفت ((روزی است مثل روز ادم)) و بعی از منبر پایین امد

علی(ع) فرمود : ای سلمان می دانی او که بود ؟ عرض کردم نه ولی گفتارش مرا ناراحت کرد  گوئی مرگ پیامبر (ع) را با شماتت ومسخره یاد میکرد .فرمود او ابلیس بود خدا او را لعنت کند.


عکس العمل عباس بن عبدالمطلب در مقابل نقشه اصحاب سقیفه

ابوبکر گفت: ما نزد تو امده ایم  و می خواهیم برای تو در این امر خلافت  نصیبی قرار دهیم که برای تو و نسل بعد از خودت باشد چرا که تو عموی پیامبر هستی!! گر چه مردم مقام تو و علی ابن ابیطالب را دیدند و با این حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف کردند.

عمر گفت : شما ای بنی هاشم  ارام باشید که پیامبر از ما و از شماست و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم نزد شما نیامده ایم بلکه کراهت داشتیم که در انچه مسلمانان  بر ان اجتماع کرده اند مخالفتی باشد و در نتیجه کار بین شما و انان بالا بگیردپس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید   سپس عمر ساکت شد.

عباس سخن اغاز کرد و گفت : خداوند تبارک و تعالی  محمد (ع) را همانطور که گفتی  به پیامبری مبعوث کرد و برای مومنین صاحب اختیار قرار داد.

اگر این امر خلافت را به عنوان پیامبر (ع) طلب نموده ای گه حق ما را گرفته ای و اگر به عنوان مومنین طلب کرده ای  پس ما هم از مومنین هستیم و درباره خلافت تو نظری ندادیم و مورد مشورت و نظر خواهی قرار نگرفتیم و ما خلافت را برای تو دوست نمی داریم  چرا که ما هم از مومنین بودیم  و نسبت به تو کراهت داشتیم.

و اما این سخنت که "در این امر خلافت برای من نسیبی قرار دهی" اگر این امر فقط برای توست انرا برای خود داشته باش که ما به تو احتیاجی نداریم واگر حق مومنین است تو حق نداری به تنهایی در حق انان حکم کنی و اگر حق ماست ما از تو به قسمتی از ان راضی نمی شویم.

و اما سخن تو ای عمر که"پیامبر از ما و از شماست" پیامبر(ع) درختی است که ما شاخه های ان و شما همسایگان ان هستید پس ما از شما به او سزاوار تریم.

و اما ان سخنت که "ما میترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد" این کاری که شما انجام دادید اغاز همان اختلاف است و خدا است که از او کمک خواسته می شود

سپس از نزد عباس بیرون امدند